مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر و کویش پر و بالی بزنم
او مردی بود که هزاران سفره گشود؛ هزاران چراغ برافروخت، بی آنکه لحظه ای از خود بگوید.
مردی که تلاشش، خانهها را استوار و راهها را هموار میساخت.
او که مهربانی را گسترده میخواست و انسانیت را ستایش میکرد.
روزهای دلتنگی مان را با برکت حضور معنوی او سپری می کنیم.
نسیم پر مهرش بر قلب های عاشقمان ماندگار...
این حکایتِ «رهآفرین» در رهنمای پنجم برگ مهمی از تاریخِ گلرنگ است، روایتی که ۱۶ سال پیش در جشن دانشآموزان ...
متن خبروقتی رویایی بزرگ، از دل سالهایی آغاز میشود که تنها سرمایه ایمان است ... در این حکایتِ ره آفرین، پسر از ...
متن خبردر این حکایت، رهآفرین چنین میگوید: کارآفرینی، از احترام به انسان آغاز میشود و با مهر، دانش و پایداری به ...
متن خبر